سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تدبیر پیر را از دلیرى جوان دوست‏تر مى‏دارم . [ و در روایتى است ] از حاضر و آماده بودن جوان براى کارزار . [نهج البلاغه]

نیلوفرانه



86/3/25 ساعت: 12:39 عصر
 

بسم الله الذی لیس کمثله شیء

صدا ، دوربین  ،‏ نور،‏حرکت
در کوچه پس کوچه های تاریخ قدم می زنم . از میان انبوه تصاویری که در برابر چشمانم  به حرکت در آمده اند این به دلم نشست . می خوانمش .تو هم با من بخوان .
_ تنهایم . غریب . کسی نخواهد بود تا انیس من باشد و مرا از تنهایی در آورد ؟ راستی این زیبا روی کیست ؟ مرا نشاید .
_ می خواهی اش ؟از آن توست  و برای آنکه در کنارهم مانوس باشید .
_ من ؟ براستی ؟ چه نیکو . آری می خواهمش . چرا که نه ؟
_ باید مهرت را به او بنمایانی . باید چشم روشنی برایش بیاوری تا بپذیردت .
_‏ من که چیزی ندارم . تو بهتر می دانی . من هیچ از خود ندارم .
_‏ آیا چیزی داری که او را بیاموزی ؟
_ آری . دانم . همان که تو خود مرا آموختی . دارم . روشنی چشمش باد هر آنچه دانم . ارزانی راهش باد . دست به آسمان برافراشت و چیزی زیر لب زمزمه کرد .
و به این ترتیب حوا به همسری آدم درآمد و حیات آغاز شد .


*****

صدا، دوربین ، نور ،‏‏حرکت
خیلی از آن روزی که عشق آغاز شد دور نشده ایم . تصویری دیگر مرا به خود می خواند و من شما را به باز بینی آن .
_ بخورید . شما را چه می شود ؟
 _ گفته بودمان همه چیز بخوریم اما این را نزدیکش هم نشویم . چه کنیم ؟
_‏  بقای شما و جاودانگی تان به خوردن از این درخت بستگی دارد . قسم می خورم من بد شما را نمی خواهم .
_‏ جاودانگی وسوسه مان می کند؟ چه کنیم؟

****

صدا ،دوربین ، نور  ،‏حرکت
در تاریکی نشسته است .اشک مجالش نمی دهد . تنهاست .تنها تر از اولش . قبل از آمدن حوا . می گرید و دست بر آسمان برداشته . باز زمزمه می کند .
_ مرا ببخش . مرا ببخش که عصیانت کردم . راه بازگشتی هست مرا ؟ ترسانم . آسایشی نخواهدبود مرا ؟
_‏ تو را کلماتی آموختم ، برای این روزهایت . می دانم که فراق سخت است و تاب از کفت برده است .
_ وه که چه کلماتی اند که یادشان هم مرا آرام می کند . همه هراس و نگرانی ام  می رود .
_‏ مرا به همان کلمات بخوان . نه امروز، که هر گاه تو را مسالتی بود . اینان برای من بسیار عزیزند .
_ اللهم بفاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها ......

****

صدا ، دوربین ،‏ نور ،‏حرکت
نمی خواهیم نشسته باشیم . اما سالهاست که ایستادن را فراموش کرده ایم . از وقتی تو را ندیدیم . می دانیم باید بایستیم تا شبیه تو شویم . اخر تو ایستاده ای و منتظر و ما نیز باید شبیه تو شویم . اما ایستاده و منتظر . واین چه سخت است . ببینی و نخواهی . بشنوی و تغافل کنی . و .....
و از همه این ها بدتر عرصه را بر تو تنگ کنند و تو توان از کف ندهی . باید شبیهت شویم . می دانم .
_ پدر ! من هم مانند توام . خطا کرده ام . عصیان پروردگارم .
_‏ فرزند ! آرامش خویش را بر هم نزن . مراندیدی؟
_ چرا پدر و می خوام باز گردم . به همان بهشتی که موطن من است . بگو چه کنم ؟
_ بخوان . تو هم بخوان . بخوان پروردگارت را به همان کلماتی که من خواندمش .
_ اللهم بفاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها ........

 

 


نوشته شده توسط: نیلوفرمرداب



 RSS 
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک

:: کل بازدیدها ::
5140

:: بازدید امروز ::
2

:: بازدید دیروز ::
1

:: اوقات شرعی ::

:: درباره من ::


:: لینک به وبلاگ ::

نیلوفرانه

:: اشتراک ::